۱۳۹۰/۰۷/۱۴

نبوغ ملک الشعراء بهار




نبوغ ملک الشعراء بهار

پدر محمد تقی بهار نیز مانند خود او لقب ملک الشعرایی داشته است. وقتی بهار جوان بعد از مرگ پدر مطرح شد و مدعی عنوان ملک الشعرایی، برخی در قوت طبع شعر او تردید کردند و او را به امتحانی بسیار دشوار مکلف نمودند.

امتحان از این قرار بود که بهار می‌بایست در مجلسی حضور پیدا کند و با واژه‌هایی که به او گفته می‌شد، از خود رباعی بسراید که دربرگیرنده همۀ آن واژه ها باشد.

اولین سری واژه‌ها از این قرار بود:

خروس ، انگور ، درفش ، سنگ

و بهار اینچنین سرود :

برخاست
خروس صبح برخیز ای دوست

خون دل
انگور فکن در رگ و پوست

عشق من و تو قصۀ مشت است و
درفش

جور تو و دل ، صحبت
سنگ است و سبوست

 
سپس واژه های :

تسبیح ، چراغ ، نمک ، چنار

بهار سرود :

با خرقه و
تسبیح مرا دید چو یار

گفتا ز
چراغ زهد ناید انوار

کس شهد ندیده است در کام
نمک

کس میوه نچیده است از شاخ
چنار


 
و در آخر:

گل رازقی ، سیگار ، لاله ، کشک

و بهار چنین سرود :

ای برده
گل رازقی از روی تو رشک

در دیدۀ مه ز دود
سیگار تو اشک

گفتم که چو
لاله داغدار است دلم

گفتی که دهم کام دلت یعنی
کشک

بهار خود می گوید : در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنایی به رعونت ساخته و از شوخی به شوخگنی پرداخته با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه باز هل من مزید گفته و چهارچیز دیگر به کاغذ نوشت و گفت تواند بود که در آن اسامی تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من ، بایستی بهار این چهار چیز را بسراید :

آینه ، اره ، کفش ، غوره

من برای تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر دیده نهاده ، وی را هجایی کردم که منظور آن شوخ هم در آن هجو به حصول پیوست و آن این است :

چون
آینه نورخیز گشتی احسنت !

چون
اره به خلق تیز گشتی احسنت!

در
کفش ادیبان جهان کردی پای

غوره نشده مویز گشتی احسنت
 




هیچ نظری موجود نیست: