۱۳۹۰/۱۰/۰۶

به کدوم گروه های سیاسی و عقیدتی رای ندهیم

سوال: به کدوم گروه های سیاسی و عقیدتی رای ندهیم !!!!!!!
جواب: من و تو بهتر میدونیم یا خدا و رسول و اولیاء !!!!؟؟؟؟؟ هر کدوم که خدا دوستوشون نداره به اونها رای نده !!!!
1 ان الله لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ ﴿الأنفال: ٥٨﴾
2 ان الله لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ ﴿القصص: ٧٦﴾
3 ان الله لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ ﴿آل‌عمران: ٣٢﴾
4 ان الله لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ﴿البقرة: ١٩٠﴾
5 ان الله لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ﴿المائدة: ٨٧﴾
 6 ان الله لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ﴿القصص: ٧٧﴾
 7 ان الله لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ ﴿الحج: ٣٨﴾
8 ان الله لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿لقمان: ١٨﴾
 9 ان الله لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا ﴿النساء: ١٠٧﴾
 10 ان الله لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا ﴿النساء: ٣٦﴾
11 انه لا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ ﴿الروم: ٤٥﴾
 12 انه لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ﴿النحل: ٢٣﴾
 13 انه لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ﴿الأعراف: ٣١﴾
 14 انه لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ﴿الأنعام: ١٤١﴾
 15 انه لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ﴿الأعراف: ٥٥﴾
 16 انه لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ ﴿الشورى: ٤٠﴾‏»

منبع:
http://www.facebook.com/ali.daliliali

چند بار گفتم مشقاتو تمیز بنویس

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد..
(قدر زندگیه خودمان را بدانیم)

۱۳۹۰/۱۰/۰۵

مسلمان

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!

لا نسلم

هرچ گویی از بهانه لا نسلم لا نسلم

کار دارم من به خانه لا نسلم لا نسلم

گفته‌ای فردا بیایم لطف و نیکویی نمایم

وعده‌ست این بی‌نشانه لا نسلم لا نسلم

گفته‌ای رنجور دارم دل ز غم پرشور دارم

این فریب است و بهانه لا نسلم لا نسلم

گفت مادر مادرانه چون ببینی دام و دانه

این چنین گو ره روانه لا نسلم لا نسلم

گوییم امروز زارم نیت حمام دارم

می نمایی سنگ و شانه لا نسلم لا نسلم

هر کجا خوانند ما را تا فریبانند ما را

غیر این عالی ستانه لا نسلم لا نسلم

بر سر مستان بیایی هر دمی زحمت نمایی

کاین فلان است آن فلانه لا نسلم لا نسلم

گوییم من خواجه تاشم عاقبت اندیش باشم

تا درافتی در میانه لا نسلم لا نسلم

رو ترش کرد آن مبرسم تا ز شکل او بترسم

ای عجوزه بامثانه لا نسلم لا نسلم

دست از خشمم گزیدی گویی از عشقت گزیدم

مغلطه است این ای یگانه لا نسلم لا نسلم

جمله را نتوان شمردن شرح یک یک حیله کردن

نیست مکرت را کرانه لا نسلم لا نسلم

۱۳۹۰/۱۰/۰۴

قدمی پیش نهیم

‫روزی شیخ برای سخنرانی و ارشاد و موعظه خلق به مجلسی وارد شد و جمعی از مریدان شیخ در مجلس انتظار وی را می کشیدند 
شیخ در حالی که عبای خود را زیر بغل خود گرفته بود و عبایش بر زمین کشیده میشد در مجلس وارد شد 
ازدحام جمعیت جایی برای ورود تازه واردان در مجلس نگذاشته بود 
یکی از مریدان برخواست و بلند آواز داد که خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد (تا جا باز شود)
شیخ که در حین بالا رفتن از منبر بود به سوی پایین روانه شد و از مجلس خارج شد 
مریدان را از فعل شیخ تعجب آمد و علت را پرسیدند 
شیخ گفت هر آنچه امروز می خواستم بگویم را این مرد گفت (خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد)

حکایاتی از شیخ ابو سعید ابو الخیر 

۱۳۹۰/۱۰/۰۱

بسیار زیبا


        روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

        ملا در جوابش گفت: بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
        دوستش دوباره پرسید: خب ، چی شد ؟
        ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم
        که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود
        به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ،
        چون زیبا نبود
        ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی
        دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم
        دوستش کنجاوانه پرسید: چرا ؟
        ملا گفت: برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم

۱۳۹۰/۰۹/۳۰

وایتکس جهت ماندگاری شیر



 

             وایتکس در ایران کاربرد تازه ای پیدا کرده است: استفاده در گاوداری ها برای ماندگار کردن شیر.سلامت نیوز نوشته است: سئوال اینجاست که چرا بعضی از شیرهای پاستوریزه که بیشتر از 5 روز ماندگاری ندارند با وجود گذشت دو هفته همچنان سالم مانده و فاسد نمی شوند؟ آیا از بار میکروبی شیرهای ایرانی کاسته شده است و یا کارخانه های تولید کننده این شیرها چنان پیشرفت کرده اند که چنین شیرهایی را تولید می کنند؟یک منبع آگاه به سلامت نیوز گفته است: «سال گذشته اداره استاندارد و تحقیقات شهر اصفهان با مسئله عجیبی در خصوص شیرهای پاستوریزه روبرو شد.»«جریان از این قرار بود که شیرهای پاستوریزه بعد از حتی باز کردن درب آنها تا حدود 3 هفته ماندگاری داشتند و فاسد نمی شدند. با بررسی هایی که اداره استاندارد و تحقیقات صنعتی استان اصفهان به عمل آورد متوجه شدند که برخی از گاوداری ها از وایتکس برای ماندگاری بیشتر شیرهایشان استفاده می کنند و به دلیل اینکه وایتکس یک ضدعفونی کننده بسیار قوی است مانع فاسد شدن شیرهای پاستوریزه شده است.»«این ماده ضدعفونی کننده به شدت سرطان زا است و مصرف کنندگان این شیرها به عوارض آن دچار می شوند.»حال این سوال پیش می آید آیا نظارت کامل بر گاوداری ها و کارخانجات تولید کننده شیر پاستوریزه وجود دارد؟ آیا بعضی از شیرهای پاستوریزه ای که به مدت طولانی تر از 5 روز ماندگاری دارند از وایتکس در نگهداری آن ها استفاده می شود؟منبع: سلامت نیوزمن هم به عنوان يك دامپزشك با اين مسئله بارها برخورد كرده امآزمايشات معمول كارخانجات پاستوريزه هم توانايي رديابي ضدعفوني كننده هاي كلره ( مانند وايتكس) را ندارن.گزارش سلامت نيوز كاملا دقيق مي باشد.وقتي بيش ار 5 سال است ليستين خوراكي وارد ايران نشده و فقط ليستين صنعتی كه سرطانزا ومخصوص صنعت مي باشد وارد مي شود و تمام شكلات ها و شيريني هاي ما با حاوي ليستين است مي خواهيد دامدار ما از چه كسي اخلاق كاري بياموزد ؟!! (کاربرد لیستین در شکلات سازی است)       


Fw: *!* iust_che80 *!* داستان فوق العاده زیبای زنجیره ی عشق



        داستان فوق العاده زیبای زنجیره ی عشق


        یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود
        اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
        .زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست
        .وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: "من چقدر باید بپردازم؟"
        .و او به زن چنین گفت
        "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
        .نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه "
        .***
        چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ،ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگي روی پا بند نبود.
        او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
        وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: "شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی.
        نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه".
        همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت "دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه.به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک
        میکنه و قول بدیم که
        نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه
        این داستان رو برای هر کس که دوست دارید بفرستید…
         نگذارید زنجیر عشق به شما ختم بشه
        
        عشقتون در فزون باد


۱۳۹۰/۰۹/۲۹

تخم مرغي رفته بود اينترويو

تخم مرغي رفته بود اينترويو
تا مگر کوکو شود يا نيمرو

تخم مرغي بود با شور و اميد
خواست تا مرغانه اي باشد مفيد

فرم استخدام را پر کرده بود
عکس هم همراه خود آورده بود

توي مطبخ از براي شرح حال
پشت هم کردند هي از او سوال:

- کيستي تو، از کدامين لانه اي؟
- بوده اي قبلاً در آشپزخانه اي؟

- کي ز پشت مرغ افتادي برون؟
- توي ماهيتابه بودي تاکنون؟

- تجربه داري و فرزي در عمل
- جاي ديگر کار کردي في المثل؟

- داغ گشتي توي روغن يا کره؟
- حل شدي در شنبليله يا تره؟

- با نمک فلفل بهم خوردي دقيق؟
- خوب کف کردي شدي کلاً رقيق؟

- پشت و رويت سرخ شد روي اجاق؟
- باد کردي از فشار احتراق؟

تخم مرغ اين حرف ها را که شنيد
روي وحشت زرده اش هم شد سفيد!

ژوري اينترويو هم بي مجال
لحظه‌اي غافل نميشد از سوال:

- گر "رزومه" داري و "سي.وي" بيار
- ورنه بيخود آمدي دنبال کار

- گر نداري توي کارت سابقه
- ردّ ردّي گرچه باشي نابغه

گفت لرزان تخم مرغ بينوا
نيست قانون شما بر من روا

خوب من تازه ز مرغ افتاده ام
صفرکيلومترم و آماده ام

هرکسي کرده ز يک جائي شروع
ميکند خورشيدش از يکجا طلوع

گر نه در جائي خودم را جا کنم
تجربه پس از کجا پيدا کنم؟

گر که مرواري نباشد در صدف
پس چگونه تجربه آرد به کف؟

گر که در ميدان نرفته کره اسب
تجربه را پس چه جوري کرده کسب؟

گفت "شف" با او که: - زر زر کافيه!
- بيش از اين هم ماندنت علافيه

ـ تخم مرغ هم اينقدر پر مدعا
- دست به نطقش را ببين بهر خدا!

- تجربه اول برو پيدا بکن
- بعد فکر پخت و پز با ما بکن

تخم مرغ بينوا با قلب خون
آمد از آن آشپزخانه برون

رفت غمگين، صاف پيش مادرش
تا که گرما گيرد از بال و پرش

گفت مادرجان مرا هم جوجه کن
جزو باند جوجه هاي کوچه کن

مرغ مادر گفت که: - دير آمدي
- پس چرا طفلم به تأخير آمدي؟

- من به تو گفتم بگير اينجا قرار
- تو خودت عازم شدي دنبال کار

- مهلت جوجه شدن شد منقضي
- پس چه شد کوکوپزي، نيمروپزي؟

تخم مرغ اشکش درآمد پيش مام
ماجرا را گفت از بهرش تمام

گفت در نيمروپزي گشتم کنف
چونکه از من تجربه ميخواست شف

سابقه يا تجربه با من نبود
آشپزخانه مرا ريجکت نمود

موعد جوجه شدن هم که گذشت
آه مادر بچه ات بيچاره گشت!

من از آنجا مانده، زينجا رانده ام
فاتحه بر هستي خود خوانده ام

رفت فرصت هاي عالي از کفم
حال ديگر کاملاً بي مصرفم

پس در اين دنيا به چه چيزي خوشم؟
ميروم الان خودم را ميکشم!

گفت مادر: - طفلکم قدقدقدا
- چند مدت صبر کن بهر خدا

- صبر کن طفلم بيايد نوبهار
- باز پيدا ميشود بهر تو کار

- گرچه اکنون فرصتت سرآمده
- تو نگو دنيا به آخر آمده

تخم مرغ آنجا به حال انتظار
ماند تا از ره بيايد نوبهار
×××
عيد نوروز، عيد پاک آمد ز راه
روي هر ميزي بساطي دلبخواه

شربت و شيريني و قند و نبات
تخم مرغ رنگ کرده در بساط

روي ميز خانه‌ي بانو بهار
يک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

تخم مرغ ما نشسته آن ميان
ميفروشد فخر بر اطرافيان

از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد
حرف هاي مادرش آمد به ياد:

- بهر هرکس در جهان قدقدقدا
- هست يک جا و مکان قدقدقدا

- نيست بي مصرف کسي قدقدقدا
- هست امکان ها بسي قدقدقدا

- هرکسي بايد بيابد جاي خود
- تا نهد جاي مناسب پاي خود

- پس تو هم توي مدار خويش باش
فارغ از مأيوسي و تشويش باش

- چون شبيه تخم‌مرغ است اين کره
- روز و شب گردش کند بي دلهره

- خود تو هم هستي عزيزم بيضوي
- در مدار خويش گردش کن قوي

- زندگي زيباست، زيبايش ببين
- هم ز پائين، هم ز بالايش ببين

تخم مرغ ما ز پند مادري
شادمان لم داد آنجا يکوري

گفت گر مطبخ به من ميداد کار
در کجا بودم کنون اي روزگار؟

گشته بودم جوجه گر روي حساب
اي بسا که ميشدم جوجه کباب

پس چه بهتر که بد آوردم زياد
حال راضي هستم و ممنون و شاد

۱۳۹۰/۰۹/۱۹

زیانکار ترین مردمان

بگو: «آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم؟» (103)
 [آنان‏] كسانى‏اند كه كوشش‏شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى‏پندارند كه كار خوب انجام مى‏دهند. (104)

کهف / 104-103


۱۳۹۰/۰۹/۱۴

لطفی کن و یاکریم‌ها را دریاب


جلیل صفربیگی        
 
ای عشق بیا که سینه‌هامان شد چاک
این النبأالعظیم؟» گشتیم هلاک
چشمی که تو را ندیده باشد کور است
خون شد دل ما، «متی ترانا و نریک»
 
در تاک مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه مگر گلاب پنهان نشده؟
ای بی‌خبران که منکر صبح شدید
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
 
یک عمر تو زخم‌های ما را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
شعبان که به نیمه می‌رسد آقا جان!
ما تازه به یادمان می‌آید هستی
 
هم چاه سر راه تو باید بکنیم
هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه ی چندم است که می‌خوانی؟
داریم رکورد کوفه را می‌شکنیم
 
هر چند که خسته‌ایم از این حال نیا!
شرمنده! اگر ندارد اشکال نیا
ما خط تمام نامه‌هامان کوفی است
آقای گلم!زبان من لال نیا
!
سر تاسر جان ما پر از تب نشده
چون جام جنون ما لبالب نشده
ما منتظریم ماه کامل بشود
دور قمری چهارده شب نشده
 
آقا تو که خوب می‌توانی ما را
از این همه غربت برهانی ما را
لای کلمات ندبه پنهان شده ایم
تا اینکه بیایی و بخوانی ما را
 
این ماه که چون چراغ تو می‌سوزد
عمری است که در فراق تو می‌سوزد
خورشید که هر روز تو را می‌بیند
در آتش اشتیاق تو می‌سوزد
 
ای اصل امید! بیم‌ها را دریاب
بابای همه! یتیم‌ها را دریاب
هر چند خدا خودش کریم است آقا!
لطفی کن و یاکریم‌ها را دریاب
!
یک روز به یک اشاره بر می‌گردند
با دامنی از ستاره بر می‌گردند
روزی که ورق به نفع حق برگردد
اولاد علی دوباره بر می‌گردند
 
نه شرم و حیا نه عار داریم از تو
اما گله بی‌شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان!
تنها همه انتظار داریم از تو
 
هر چند که بیمار تو هستیم همه
دیوانه ی دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمری است
انگار طلبکار تو هستیم همه
!
بر سینه اگر زدیم سنگت آقا!
هستیم اگر گوش به زنگت آقا
با این همه نیرنگ و ریا می‌ترسم
یک روز بیاییم به جنگت آقا
!
شد بسته در هر دو جهان از بس که...
خشکید زمین و آسمان از بس که...
بد نیست اگر کمی خجالت بکشیم
خون شد دل صاحب الزمان از بس که
...
هر روز به ما اگر که سر هم بزنی...
بر ریشه ی خواب ما تبر هم بزنی...
آقا تو که خوب می‌شناسی ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزنی
...
از شنبه درون خود تلنبار شدیم
تا آخر پنجشنبه تکرار شدیم
خیر سرمان منتظر دیداریم
جمعه شد و لنگ ظهر بیدار شدیم
 
درسی که مرور می‌کنی عاشوراست
هر جا که عبور می‌کنی عاشوراست
ای وارث زخم‌های هفتاد و دو تن
روزی که ظهور می‌کنی عاشوراست
 
تا عشق پر از حضور در ما نشود
یک مرتبه نفخ صور در ما نشود
به معنی انتظار نایل نشویم
تا کرب و بلا مرور در ما نشود
 
از مزرعه‌های کوچک بعضی‌ها
برچیده شود مترسک بعضی‌ها
آقا خودمانیم چه کیفی دارد
وقتی بزنی به برجک بعضی‌ها
 
با آمدنت دل مرا دریا کن
این سوخته را جزیره ی خضرا کن
آقا تو مگر نه اینکه دنبال منی؟
من گمشده‌ام بیا مرا پیدا کن
 
گفتند که تک سوارمان در راه است
از اول صبح چشممان بر راه است
از یازدهم دوازده قرن گذشت
تا ساعت تو چقدر دیگر راه است؟
 
انگار نمی‌رسد به دریا جاده
در خویش زده همیشه در‌جا جاده
آقا نکند دیر شود آمدنت
من روی تو شرط بسته‌ام با جاده
 
ابری است هوا و بوی بارانی نیست
این عصر گرفته را که پایانی نیست
داریم همه فال تو را می‌گیریم
عکس تو درون هیچ فنجانی نیست
 
نه عین نه شین نه قاف می‌داند عشق
جز تو سخنی به لب نمی‌راند عشق
آواره ی کوه و دشت و صحرا هر روز
پشت سر تو نماز می‌خواند عشق
 
تا کی همه جا بدون تو غم بخوریم
پس کی تو می‌آیی آب زمزم بخوریم؟
این جمعه خدا کند بیایی آقا
یک نان و پنیر ساده با هم بخوریم
 
این مرد که در ره است باید اورا...
می ترسم اگر سرزده‌ آید اورا...
از هر که سراغ او گرفتم دیدم
در شهر کسی نمی‌شناسد او را
 
عمری است به‌دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده‌ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده‌ام به خوابی دیگر
 
هر کس که هوای دوسـت در سر دارد
شمشیر نه!  قلب خویش را بردارد
در سنت شیعه نیست حتی به نماز
که دست به روی دست خود بگذارد


این تست رو امتحان کنید جالبه

۱۳۹۰/۰۹/۱۳

سه معمايی كه مايكروسافت نمیتواندحل كند!!!

1. هند کشف کرد که هیچ کس نمیتواند پوشه ای به نام CON را درهیچ قسمتی از کامپیوتر ایجاد کند. این چیزی خیلی عجیب... و باور نکردنی است.
 در مایکروسافت ، کل تیم نمی توانند پاسخ چنین اتفاقی را بدهند!!
همین حالا امتحان کنید،فولدری به نام CON را نمیتوانید ذخیره کنید.
 
 .2یک فایل تکست خالی باز کنید(کلیک راست،new text document) سپس متن Bush hid the facts را تایپ کرده و آنرا ذخیره کنید. پنجره را بسته و دوباره باز کنید.شکلی عجیب خواهید دید!!:surprised :
 
 .3موضوعی جالب و باور نکردنی که توسط برزیلیها کشف شد.
مایکروسافت ورد را باز کرده و عبارت زیر را تایپ کرده و دکمه اینتر را بزنید و سپس مشاهده کنید
=rand (200, 99) 

۱۳۹۰/۰۹/۰۹

عاشورا - سخنرانیی از دکتر الهی قمشه ای

با سلام و احترام
من این سخنرانی رو چندین بار گوشش دادم و باز هم از شنیدنش سیر نمیشم
http://www.yaghin.com/dr_ghomshei/1/ASHORA_2.mp3

برای اینکه روی کامپیوترتون ذخیره اش کنید روی لینک راست کلیک بفرمایید و بعد
Saver target as ..
یا
save link as ..
رو بزنید
اگه نشد مستقیما بیان توی این صفحه
http://www.yaghin.com/dr_ghomshei/part_1.htm
حالا کارهایی رو که گفتم روی لینک عاشورا انجام بدین


۱۳۹۰/۰۸/۲۷

آخر آموزش و پرورش

 آخر آموزش و پرورش
 
برای همه فوروارد کنید تا این معلم روانی گیر بیفته
 
آخر آموزش و پرورش

من یار مهربانم

من یار مهربانم، اما كمی گرانم
چون جنس باد كرده در دست ناشرانم

دركل به قول ایشان كم سود و پر زیانم
من گرچه اهل ایران این ملك شاعرانم

زیر هزار نسخه باشد شمارگانم
مانند حال زائو در وقت زایمانم

یا لنگ فیلم و زینكم یا گیر این و آنم
گیرم اگر مجوز من یار پند دانم

یك روز رفتم ارشاد با این قد كمانم
گفتم بده مجوز ای راحت روانم

گفتا تو را برادر یك سال می دوانم
در تو عقایدم را با زور می چپانم

از حرفهای او سوخت تا مغز استخوانم
من یك كتاب خوبم عشق است ترجمانم

نه عامل خلافم نی در پی مكانم!
محبوب اهل فكرم منفور طالبانم

فعال در مسیر آزادی بیانم
خواننده گر كوزت شد من ژان وال ژآنم!

من وارث پاپیروس از مصر باستانم
هم خبره در سیاست هم اقتصاد دانم

بسیار حرف دارم با آنكه بی زبانم
شاگرد فابریكِ جبار باغچه بانم

درد دلم شنیدی؟ حالا بخر بخوانم
از بسكه شعر گفتم كف كرد این دهانم

عباس احمدي، لوح

۱۳۹۰/۰۸/۲۳

Re: [saaghar:40] ساغر نسخه 0.9.96 منتشر شد.



با سلام

خبر انتشار نسخه جدید ساغر در پست جدید وبلاگ آمده است. امیدوارم رضایت دوستان را جلب کند.

انتشار ساغر ۰٫۹٫۶۹ و جستجوی پیشرفته


--
Alavizadeh, Sayed Razi
Saaghar (نرم‌افزار شعر): http://pojh.iblogger.org/saaghar
Saaghar Fan Page: http://www.facebook.com/saaghar.p
Saaghar Mailing List: http://groups.google.com/group/saaghar


--
You received this message because you are subscribed to the Google
Groups "Saaghar" group.
To post to this group, send email to saaghar@googlegroups.com
To unsubscribe from this group, send email to
saaghar+unsubscribe@googlegroups.com
For more options, visit this group at
http://groups.google.com/group/saaghar?hl=en
----------------------------------------
Saaghar «ساغر»: http://www.pojh.co.cc/saaghar/


پشیمون نمیشید از خوندنش

توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :

راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !

مسافر : نوش جونش !

راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟

مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !

مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ..

پدر و پسر

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟
پسر جواب داد:من میزنم
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. ... ...
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی؟
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی

۱۳۹۰/۰۸/۲۱

چگونه رسانه ها می توانند دیدگاه ما را تغییر دهند











 


How the media can manipulate our viewpoint















 





کافکا و عروسک مسافر

«داستان از اين قرار است که يک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌اي مي افتد که داشت گريه مي کرد. کافکا جلو مي‌رود و علت گريه ي دخترک را جويا مي شود. دخترک همانطور که گريه مي کرد پاسخ مي‌دهد : «عروسکم گم شده !» کافکا با حالتي کلافه پاسخ مي‌دهد : «امان از اين حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت.» دخترک دست از گريه مي‌کشد و بهت زده مي‌پرسد : «از کجا ميدوني؟» کافکا هم مي گويد : «برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه.» دخترک ذوق زده از او مي پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه که کافکا مي‌گويد : «نه . تو خونه‌ست. فردا
 همينجا باش تا برات بيارمش» .
کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمي‌گردد و مشغول نوشتن ِ نامه مي‌شود. چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابي مهم است ! و اين نامه‌ نويسي از زبان ِ عروسک را به مدت سه هفته ادامه مي‌دهد ؛ و دخترک در تمام اين مدت فکر مي‌کرده آن نامه ها به راستي نوشته‌ي عروسکش هستند. و در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين بهانه‌ي عروسک که «دارم عروسي مي کنم» به پايان مي‌رساند.» *
اين؛ داستان همين کتاب "کافکا و عروسک مسافر" است. اينکه مردي مانند کافکا سه هفته از روزهاي سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکي کند و نامه‌ها را – به گفته‌ي همسرش دورا – با دقتي حتي بيشتر از کتابها و داستان‌هايش بنويسد؛ واقعا تأثيرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود. اما باورپذيري بزرگترين دروغ هم بستگي  به صداقتي دارد که به آن بيان مي‌شود.- امّا چرا عروسکم براي شما نامه نوشته؟اين دوّمين سوال کليدي بود. و او(کافکا) خود را براي پاسخ دادن به آن آماده کرده بود.پس بي هيچ ترديدي گفت:- چون من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم.»

۱۳۹۰/۰۸/۲۰

.
‫زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده
می خواره خجل که معصیت‌ها کرده
ترسم که کند امید و بیم و آخر کار
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
.

۱۳۹۰/۰۸/۱۵

اناالحق عظیم تواضعست

مردم میپندارند که دعوی بزرگیست اناالحق عظیم تواضعست زیرا اینکه میگوید من عبدخدایم دو هستی اثبات میکند یکی خود را و یکی خدا را، اما آنک اناالحق میگوید خود را عدم کرد بباد داد میگوید اناالحق یعنی من نیستم همه اوست جز خدا راهستی نیست من بکلی عدم محضم وهیچم تواضع درین بیشترست اینست که مردم فهم نمیکنند

فیه ما فیه اثر جناب مولانا صفحه 44

قایم باشک بازی دانشمندان در بهشت .

قایم موشک بازی دانشمندان در بهشت !

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم
موشک بازی کنند
انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت.
او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
همه پنهان شدند الا نیوتون ...
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین.
انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.
انیشتین فریاد زد
نیوتون بیرون( سك سك) نیوتون بیرون( سك سك)
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.
او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم !!! ...
تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت
کنه که نیوتون نیست ...
.
.
.
.
.
.
نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام ...
که من رو، نیوتون بر متر مربع میکنه .........
و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر "یک پاسکال" می باشد بنابراین
من "پاسکالم"
پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سك سك)


Up in heaven, three great physicsts were playing hide and go seek: Newton, Pascal, and Einstein.

It was Einsteins turn to seek, so Einstein closed his eyes and counted to 10 while pascal and newton went to hide.

Pascal hid behind a tree, but Newton just stood there and drew a 1 meter by 1 meter box around him on the ground.

When einstein was done counting, he opened his eys and said, "Newton, what are you doing? you're supposed to hide! you're out!"

And Newton replied, "No, you're wrong, im not Newton, im Pascal! See, im one Newton per square meter! Pascal is out!"

۱۳۹۰/۰۸/۱۴

نماز شب .....

آیت الله شیخ جواد انصاری همدانی می فرمود:
یکی از مؤمنان شبی که برای نماز شب بیدار شده بود، مشاهده کردکه حدود پانصد خانه از خانه های همدان نور افشانی می کنند ، به او الهام شده بود که در این خانه ها نماز شب خوانده می شود ، در نقطه ای از ازمین عمودی از نور دیده بود که تا آسمان کشیده شده است و به او الهام شده بود که در آن مکان وجود مقدس حضرت مهدی علیه السلام هست که به نمازاستاده است *
---------------
* بعضی از شاگردان آقا معتقدند که منظور خودش بوده که اینجا از باب تواضع نام خود را ذکر نکرده و این حالت آقا بود که در گفتن اسرار خیلی مکتوم بودند.
حتی آقا می فرمودند که اگر کربلایی کاظم ساروقی که به طور اعجاز قرآن به حافظه ی او سپرده شد آن را افشا نمی کرد، از جانب خدای تعالی بیتشر نصیبش می شد.

صفحه 115 کتاب سوخته

درختان همه ساجد به حضرت حق ...

جناب آقای صفوی قمی از مرحوم سید عبدالله فاطمی نقل می کردند که، اقای فاطمی به من فرمود: یک روز ظهر وقتی از مسجد پیغمبر به همراه آیت الله انصاری بیرون می آمدیم من در ذهنم خطور کرد که دو سال است در خدمت آقا هستیم ولی هیچ کرامتی ندیده ایم، به محض خطور این فکر ، آقا به من رو کرد و فرمود: "پس نظر کن" پرده از جلوی چشمم برداشته شد و دیدم که تمام درختان و روییدنی ها ساجد به حضرت حق هستند و من از تماشای آنها لذت می بردم، مدتی گذشت ، آقا رو به من کرد و فرمود: "حالا بَسِتان شد؟"
به محض اینکه گفتم بله ، حالتم عادی شد

-------------
صفحه ی 117
احتمال زیاد از کتاب سوخته شرح حال آقا شیخ محمد جواد انصاری همدانی
و احتمال کم از کتاب روح مجرد

نشانی (مختصات) و عکس از سنگ آرامگاه آقا شیخ محمد جواد انصاری

ekhtar 0098

                            برين سراغ فون بوك موبايلهاتون و هر شماره ای كه با +98 يا 0098 سيو كردين رو درستش كنين.
                            چون براتون هزينه رومينگ محاسبه ميكنه !!!
                            اينم سند معتبر !!!
http://mci.ir/web/guest/learnings-and-operators

یک آدمک بکشید و


www.drawastickman.com

به این سایت سری بزنید

یک آدمک بکشید ، اون شروع به حرکت میکنه و یه داستان شروع میشه ، باید در
حین داستان با کشیدن وسایلی که لازم داره باز هم کمکش کنید

 تا به هدفش برسه !!


--

۱۳۹۰/۰۸/۱۳

آخه ... !!


بیمارستان های ..


دو کاج


دو کاج
________________________________

این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان

در کنار خطوط سیم پیام        خارج از ده دو کاج روئیدند

سالیان دراز رهگذران              آن دو را چون دو دوست میدیدند

یکی از روز های سرد پاییزی            زیر رگبار و تازیانه باد

یکی از کاج ها به خود لرزید      خم شدو روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا            خوب درحال من تامل  کن

ریشه هایم زخاک بیرون است      چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی            مردم آزار از تو بیزارم

دور شو دست از سرم بردار        من کجا طاقت تورا دارم

بینوا راسپس تکانی داد              یار بی رحم و بی مروت او

سیمها پاره گشت و کاج افتاد        برزمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز              انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پی  جویی          تا ببیند که عیب کار از چیست

سیمبانان پس از مرمت سیم          راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگدل را نیز          با تبر تکه تکه بشکستند
 
 
 
و حال نسخه جدید این شعر زیبا




 
 

در كنار خطوط سيم پيام         خارج از ده دو كاج روئيدند

ساليان دراز رهگذران        آن دو را چون دو دوست مي‌ديدند

روزي از روزهاي پائيزي            زير رگبار و تازيانه باد

يكي از كاج ها به خود لرزيد     خم شد و روي ديگري افتاد

گفت اي آشنا ببخش مرا          خوب در حال من تأمل كن

ريشه‌هايم ز خاك بيرون است     چند روزي مرا تحمل كن

كاج همسايه گفت با نرمی             دوستی را نمی برم از یاد

شاید این اتفاق هم روزی          ناگهان از برای من افتاد

مهربانی بگوش باد رسید           باد آرام شد، ملایم شد

کاج آسیب دیده ی ما هم       کم کمک پا گرفت و سالم شد

میوه ی کاج ها فرو می ریخت          دانه ها ریشه می زدند آسان

ابر باران رساند و چندی بعد          ده ما نام یافت کاجستان

شاعر: محمد جواد محبت،  همان شاعر دوکاج

خدایا

خدایا 
چشم باطنی به ما عنایت فرما که خاصانت را در هر لباسی بشناسیم

خواسته ی بزرگی است ولی از کرم او دور نیست

دل از تو و دین از تو و ایمان از تو

شیخ ابوسعید ابوالخیر را باید یکی از سلاطین عشق نامید

هنوز که هنوز است نفسش در میان اشعاری که منسوب به اوست جریان دارد و حس می شود
اشعاری که شاید فقط یک بار از دهان مبارکش بیان گردیده و ثبت شده
اشعاری که بسیارشان از دیگران بوده و طبق گفته محمد بن منور جز یکی دو تا از رباعیات را که خود آن سلطان سروده است دیگر اشعار نقلی بوده از جناب شیخ ابوسعید ابوالخیر:


ای رونق کیش بت پرستان از تو
وی غارت دین صد مسلمان از تو
کفر از من و عشق از من و زنار از من
دل از تو و دین از تو و ایمان از تو
ابو سعید

۱۳۹۰/۰۸/۱۲

که این مذهب ماست ..

.
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
.

یوسف ما را اگر گرگی درد

سر شیری را نفهمد گاو و میش
          جز به شیران کم بگو اسرار خویش
با حریف سفله نتوان خورد می
          گرچه باشد پادشاه روم و ری
یوسف ما را اگر گرگی درد
          به که مردی ناکسی او را خـَرد
اقبال

مکانیزم ماشینهای مکانیکی پیچیده با انیمیشن های ساده



 
سیستم ماشینها با انیمیشن های ساده
  در تصاویر زیر عملکرد ماشین های مکانیکی نسبتا پیچیده ، در قالب انیمیشن های ساده قابل به تصویر کشیده شده است:
 
تا بارگذاری کامل تصاویر شکیبا باشید!
 
موتورهای محوری هواپیما
 

چرخ خیاطی
موتور ساعت
گیربکس (جعبه دنده) دستی خودرو
پلوس خودروهای دیفرانسیل جلو
اسلحه ناوهای جنگی
 
موتور اتومبیل از نوع گردان (Wankel) که اختراع بسیار جالبی است و در برخی خودرو های خاص استفاده می شود و قدرت بسیار بالایی دارد
 
 
 



--

--
 



۱۳۹۰/۰۸/۱۰

(حتما ببینید فوق العاده زیباست ( خانه شيخ بهايي

خانه شیخ بهایی 

حتما ببینید و به صدا گوش کنید !
فوق العاده است!!!

 
 
كاري از حميد رضا حسيني
 دستمريزاد به او

همین بس است که آئین چاکری داند

جهان عشق نه میری نه سروری داند
          همین بس است که آئین چاکری داند
بیا به مجلس اقبال و یک دو ساغر کش
          اگرچه سر نتراشد قلندری داند

زنی در استرالیا، یک تمساح را به همسرش ترجیح داد



زنی در استرالیا، یک تمساح را به همسرش ترجیح داد. منابع خبری در این خصوص اعلام کردند: گریگ لئونگ، مرد استرالیایی است که توانایی تحمل تمساح را در خانه نداشت.
 
 
او از همسرش ویکی 52 ساله خواست که میان او و تمساح یکی را انتخاب کند. همسر این مرد پرستار است و در شهر ملبورن کار می‌کند. او این تمساح را 13 سال قبل در مقابل منزلش یافته و آن را به خانه آورده و از این حیوان نگهداری می‌کرد.
 

مرد استرالیایی انتظار نداشت که همسرش تمساح را به او ترجیح دهد و تصمیم بگیرد که پس از 25 سال زندگی مشترک از او جدا شود.
 

زن استرالیایی در گفت و گو با روزنامه‌های محلی گفت: نمی‌تواند از این تمساح که مانند پسرش است دست بکشد. برای او جدایی از همسرش آسانتر است. اگر شوهر این زن، از او جدا شود، می‌تواند از خودش مراقبت کند، اما تمساح بیچاره نمی‌تواند از خودش به تنهایی مراقبت کند.
 

مرد استرالیایی مجبور شده از همسرش بخواهد میان او و تمساح، یکی را انتخاب کند، چون این زن اغلب وقت خویش را صرف نگهداری از تمساح کرده و در رسیدگی به امور خانه سستی می‌کند. او گاهی اجازه می‌داده تمساح در تختخواب اندرو، پسر 9 ساله این زوج بخوابد.