۱۳۹۰/۰۸/۲۱

کافکا و عروسک مسافر

«داستان از اين قرار است که يک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌اي مي افتد که داشت گريه مي کرد. کافکا جلو مي‌رود و علت گريه ي دخترک را جويا مي شود. دخترک همانطور که گريه مي کرد پاسخ مي‌دهد : «عروسکم گم شده !» کافکا با حالتي کلافه پاسخ مي‌دهد : «امان از اين حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت.» دخترک دست از گريه مي‌کشد و بهت زده مي‌پرسد : «از کجا ميدوني؟» کافکا هم مي گويد : «برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه.» دخترک ذوق زده از او مي پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه که کافکا مي‌گويد : «نه . تو خونه‌ست. فردا
 همينجا باش تا برات بيارمش» .
کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمي‌گردد و مشغول نوشتن ِ نامه مي‌شود. چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابي مهم است ! و اين نامه‌ نويسي از زبان ِ عروسک را به مدت سه هفته ادامه مي‌دهد ؛ و دخترک در تمام اين مدت فکر مي‌کرده آن نامه ها به راستي نوشته‌ي عروسکش هستند. و در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين بهانه‌ي عروسک که «دارم عروسي مي کنم» به پايان مي‌رساند.» *
اين؛ داستان همين کتاب "کافکا و عروسک مسافر" است. اينکه مردي مانند کافکا سه هفته از روزهاي سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکي کند و نامه‌ها را – به گفته‌ي همسرش دورا – با دقتي حتي بيشتر از کتابها و داستان‌هايش بنويسد؛ واقعا تأثيرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود. اما باورپذيري بزرگترين دروغ هم بستگي  به صداقتي دارد که به آن بيان مي‌شود.- امّا چرا عروسکم براي شما نامه نوشته؟اين دوّمين سوال کليدي بود. و او(کافکا) خود را براي پاسخ دادن به آن آماده کرده بود.پس بي هيچ ترديدي گفت:- چون من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم.»

هیچ نظری موجود نیست: