۱۳۸۹/۰۱/۱۴

Fw: اولین گناه

اول گناه

عارفي يك روز نماز مى‏گزارد. كسى كنار او نشسته بود و نماز وى را
مى‏نگريست. پيش خود او را تحسين مى‏كرد و حسرت مى‏خورد. از درازى سجده‏ها
و حالت او در نماز تعجب مى‏كرد و در دل، به او آفرين مى‏گفت.

عارف نماز خود را پايان داد و همان دم، رو به مردى كه در گوشه نشسته بود
و او را مى‏نگريست، كرد و گفت: اى جوانمرد!تعجب مكن.

كسى را مى‏شناسم كه چون به نماز مى‏ايستاد، فرشتگان صف در صف مى‏ايستادند
و به او اقتدا مى‏كردند. اكنون در چنان حالى است كه دوزخيان نيز از او
ننگ دارند.

مرد گفت: او كيست؟

گفت: ابليس.

*******

بزرگى گفت: اگر همه شب بخوابيد و بامداد در دل بيم داشته باشيد، بهتر از
آن است كه همه شب تا صبح عبادت كنيد و بامداد، گرفتار عجب و كبر باشيد.
اول گناه كه پديد آمد، كبر بود كه از شيطان سر زد.

منبع :برگرفته از كتاب حكايت پارسايان،رضا بابايي
Homayoon

هیچ نظری موجود نیست: