۱۳۸۸/۰۹/۲۵


 
 

Sent to you by Ali via Google Reader:

 
 

via شب نوشته ها by shabneveshtehha on 12/16/09

مردی که همواره به دنبال کالاهای عتیقه بود در روستايي به منزل کشاورزی ساده وارد شد ، ديد ظرف نفيس قديمي در گوشه اي افتاده و گربه اي از آن آب مي خورد .

 با خود گفت  اگر قيمت کاسه را بپرسم ،روستایی متوجه داستان می شود و قيمت گراني برای آن پیشنهاد می کند ، لذا گفت : پدر جان ! چه گربه قشنگي داري آيا حاضري آن گربه را به من بفروشي ؟

روستایی پرسيد : چند مي خري ؟ گفت : بیست هزار تومان. کشاورز گريه را به عتيقه فروش داد و گفت : خيرش را ببيني.

عتيقه فروش پيش از آنکه از خانه روستايي خارج شود ، نگاهي به کاسه ی گرانبها  کرد و  با خونسردي گفت : پدر جان ! اين گربه ممکن است در راه تشنه اش بشود ، خوب است من اين کاسه را هم با خودم ببرم ، قيمتش را هم حاضرم بپردازم.

روستایی رو به عتيقه فروش کرد و گفت : برو ابله کره خر ! احترامت را دارم چیزی  نمی گویم ! من به اين وسيله تا به حال پنجاه تا گربه فروخته ام !

 


 
 

Things you can do from here:

 
 


۱ نظر:

زینب سادات گفت...

سلام
چه کامنت بلند بالایی گذاشته بودین !
جواب تون رو توی وبلاگ خودم دادم !
ممنون از حضورتون !
یا علی