۱۳۹۰/۰۹/۰۹

عاشورا - سخنرانیی از دکتر الهی قمشه ای

با سلام و احترام
من این سخنرانی رو چندین بار گوشش دادم و باز هم از شنیدنش سیر نمیشم
http://www.yaghin.com/dr_ghomshei/1/ASHORA_2.mp3

برای اینکه روی کامپیوترتون ذخیره اش کنید روی لینک راست کلیک بفرمایید و بعد
Saver target as ..
یا
save link as ..
رو بزنید
اگه نشد مستقیما بیان توی این صفحه
http://www.yaghin.com/dr_ghomshei/part_1.htm
حالا کارهایی رو که گفتم روی لینک عاشورا انجام بدین


۱۳۹۰/۰۸/۲۷

آخر آموزش و پرورش

 آخر آموزش و پرورش
 
برای همه فوروارد کنید تا این معلم روانی گیر بیفته
 
آخر آموزش و پرورش

من یار مهربانم

من یار مهربانم، اما كمی گرانم
چون جنس باد كرده در دست ناشرانم

دركل به قول ایشان كم سود و پر زیانم
من گرچه اهل ایران این ملك شاعرانم

زیر هزار نسخه باشد شمارگانم
مانند حال زائو در وقت زایمانم

یا لنگ فیلم و زینكم یا گیر این و آنم
گیرم اگر مجوز من یار پند دانم

یك روز رفتم ارشاد با این قد كمانم
گفتم بده مجوز ای راحت روانم

گفتا تو را برادر یك سال می دوانم
در تو عقایدم را با زور می چپانم

از حرفهای او سوخت تا مغز استخوانم
من یك كتاب خوبم عشق است ترجمانم

نه عامل خلافم نی در پی مكانم!
محبوب اهل فكرم منفور طالبانم

فعال در مسیر آزادی بیانم
خواننده گر كوزت شد من ژان وال ژآنم!

من وارث پاپیروس از مصر باستانم
هم خبره در سیاست هم اقتصاد دانم

بسیار حرف دارم با آنكه بی زبانم
شاگرد فابریكِ جبار باغچه بانم

درد دلم شنیدی؟ حالا بخر بخوانم
از بسكه شعر گفتم كف كرد این دهانم

عباس احمدي، لوح

۱۳۹۰/۰۸/۲۳

Re: [saaghar:40] ساغر نسخه 0.9.96 منتشر شد.



با سلام

خبر انتشار نسخه جدید ساغر در پست جدید وبلاگ آمده است. امیدوارم رضایت دوستان را جلب کند.

انتشار ساغر ۰٫۹٫۶۹ و جستجوی پیشرفته


--
Alavizadeh, Sayed Razi
Saaghar (نرم‌افزار شعر): http://pojh.iblogger.org/saaghar
Saaghar Fan Page: http://www.facebook.com/saaghar.p
Saaghar Mailing List: http://groups.google.com/group/saaghar


--
You received this message because you are subscribed to the Google
Groups "Saaghar" group.
To post to this group, send email to saaghar@googlegroups.com
To unsubscribe from this group, send email to
saaghar+unsubscribe@googlegroups.com
For more options, visit this group at
http://groups.google.com/group/saaghar?hl=en
----------------------------------------
Saaghar «ساغر»: http://www.pojh.co.cc/saaghar/


پشیمون نمیشید از خوندنش

توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :

راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !

مسافر : نوش جونش !

راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟

مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !

مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ..

پدر و پسر

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟
پسر جواب داد:من میزنم
پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. ... ...
پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی؟
پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟
پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی

۱۳۹۰/۰۸/۲۱

چگونه رسانه ها می توانند دیدگاه ما را تغییر دهند











 


How the media can manipulate our viewpoint















 





کافکا و عروسک مسافر

«داستان از اين قرار است که يک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌اي مي افتد که داشت گريه مي کرد. کافکا جلو مي‌رود و علت گريه ي دخترک را جويا مي شود. دخترک همانطور که گريه مي کرد پاسخ مي‌دهد : «عروسکم گم شده !» کافکا با حالتي کلافه پاسخ مي‌دهد : «امان از اين حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت.» دخترک دست از گريه مي‌کشد و بهت زده مي‌پرسد : «از کجا ميدوني؟» کافکا هم مي گويد : «برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه.» دخترک ذوق زده از او مي پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه که کافکا مي‌گويد : «نه . تو خونه‌ست. فردا
 همينجا باش تا برات بيارمش» .
کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمي‌گردد و مشغول نوشتن ِ نامه مي‌شود. چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابي مهم است ! و اين نامه‌ نويسي از زبان ِ عروسک را به مدت سه هفته ادامه مي‌دهد ؛ و دخترک در تمام اين مدت فکر مي‌کرده آن نامه ها به راستي نوشته‌ي عروسکش هستند. و در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين بهانه‌ي عروسک که «دارم عروسي مي کنم» به پايان مي‌رساند.» *
اين؛ داستان همين کتاب "کافکا و عروسک مسافر" است. اينکه مردي مانند کافکا سه هفته از روزهاي سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکي کند و نامه‌ها را – به گفته‌ي همسرش دورا – با دقتي حتي بيشتر از کتابها و داستان‌هايش بنويسد؛ واقعا تأثيرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود. اما باورپذيري بزرگترين دروغ هم بستگي  به صداقتي دارد که به آن بيان مي‌شود.- امّا چرا عروسکم براي شما نامه نوشته؟اين دوّمين سوال کليدي بود. و او(کافکا) خود را براي پاسخ دادن به آن آماده کرده بود.پس بي هيچ ترديدي گفت:- چون من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم.»

۱۳۹۰/۰۸/۲۰

.
‫زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده
می خواره خجل که معصیت‌ها کرده
ترسم که کند امید و بیم و آخر کار
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
.

۱۳۹۰/۰۸/۱۵

اناالحق عظیم تواضعست

مردم میپندارند که دعوی بزرگیست اناالحق عظیم تواضعست زیرا اینکه میگوید من عبدخدایم دو هستی اثبات میکند یکی خود را و یکی خدا را، اما آنک اناالحق میگوید خود را عدم کرد بباد داد میگوید اناالحق یعنی من نیستم همه اوست جز خدا راهستی نیست من بکلی عدم محضم وهیچم تواضع درین بیشترست اینست که مردم فهم نمیکنند

فیه ما فیه اثر جناب مولانا صفحه 44

قایم باشک بازی دانشمندان در بهشت .

قایم موشک بازی دانشمندان در بهشت !

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم
موشک بازی کنند
انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت.
او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
همه پنهان شدند الا نیوتون ...
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین.
انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.
انیشتین فریاد زد
نیوتون بیرون( سك سك) نیوتون بیرون( سك سك)
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.
او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم !!! ...
تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت
کنه که نیوتون نیست ...
.
.
.
.
.
.
نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام ...
که من رو، نیوتون بر متر مربع میکنه .........
و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر "یک پاسکال" می باشد بنابراین
من "پاسکالم"
پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سك سك)


Up in heaven, three great physicsts were playing hide and go seek: Newton, Pascal, and Einstein.

It was Einsteins turn to seek, so Einstein closed his eyes and counted to 10 while pascal and newton went to hide.

Pascal hid behind a tree, but Newton just stood there and drew a 1 meter by 1 meter box around him on the ground.

When einstein was done counting, he opened his eys and said, "Newton, what are you doing? you're supposed to hide! you're out!"

And Newton replied, "No, you're wrong, im not Newton, im Pascal! See, im one Newton per square meter! Pascal is out!"

۱۳۹۰/۰۸/۱۴

نماز شب .....

آیت الله شیخ جواد انصاری همدانی می فرمود:
یکی از مؤمنان شبی که برای نماز شب بیدار شده بود، مشاهده کردکه حدود پانصد خانه از خانه های همدان نور افشانی می کنند ، به او الهام شده بود که در این خانه ها نماز شب خوانده می شود ، در نقطه ای از ازمین عمودی از نور دیده بود که تا آسمان کشیده شده است و به او الهام شده بود که در آن مکان وجود مقدس حضرت مهدی علیه السلام هست که به نمازاستاده است *
---------------
* بعضی از شاگردان آقا معتقدند که منظور خودش بوده که اینجا از باب تواضع نام خود را ذکر نکرده و این حالت آقا بود که در گفتن اسرار خیلی مکتوم بودند.
حتی آقا می فرمودند که اگر کربلایی کاظم ساروقی که به طور اعجاز قرآن به حافظه ی او سپرده شد آن را افشا نمی کرد، از جانب خدای تعالی بیتشر نصیبش می شد.

صفحه 115 کتاب سوخته

درختان همه ساجد به حضرت حق ...

جناب آقای صفوی قمی از مرحوم سید عبدالله فاطمی نقل می کردند که، اقای فاطمی به من فرمود: یک روز ظهر وقتی از مسجد پیغمبر به همراه آیت الله انصاری بیرون می آمدیم من در ذهنم خطور کرد که دو سال است در خدمت آقا هستیم ولی هیچ کرامتی ندیده ایم، به محض خطور این فکر ، آقا به من رو کرد و فرمود: "پس نظر کن" پرده از جلوی چشمم برداشته شد و دیدم که تمام درختان و روییدنی ها ساجد به حضرت حق هستند و من از تماشای آنها لذت می بردم، مدتی گذشت ، آقا رو به من کرد و فرمود: "حالا بَسِتان شد؟"
به محض اینکه گفتم بله ، حالتم عادی شد

-------------
صفحه ی 117
احتمال زیاد از کتاب سوخته شرح حال آقا شیخ محمد جواد انصاری همدانی
و احتمال کم از کتاب روح مجرد

نشانی (مختصات) و عکس از سنگ آرامگاه آقا شیخ محمد جواد انصاری

ekhtar 0098

                            برين سراغ فون بوك موبايلهاتون و هر شماره ای كه با +98 يا 0098 سيو كردين رو درستش كنين.
                            چون براتون هزينه رومينگ محاسبه ميكنه !!!
                            اينم سند معتبر !!!
http://mci.ir/web/guest/learnings-and-operators

یک آدمک بکشید و


www.drawastickman.com

به این سایت سری بزنید

یک آدمک بکشید ، اون شروع به حرکت میکنه و یه داستان شروع میشه ، باید در
حین داستان با کشیدن وسایلی که لازم داره باز هم کمکش کنید

 تا به هدفش برسه !!


--

۱۳۹۰/۰۸/۱۳

آخه ... !!


بیمارستان های ..


دو کاج


دو کاج
________________________________

این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان

در کنار خطوط سیم پیام        خارج از ده دو کاج روئیدند

سالیان دراز رهگذران              آن دو را چون دو دوست میدیدند

یکی از روز های سرد پاییزی            زیر رگبار و تازیانه باد

یکی از کاج ها به خود لرزید      خم شدو روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا            خوب درحال من تامل  کن

ریشه هایم زخاک بیرون است      چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی            مردم آزار از تو بیزارم

دور شو دست از سرم بردار        من کجا طاقت تورا دارم

بینوا راسپس تکانی داد              یار بی رحم و بی مروت او

سیمها پاره گشت و کاج افتاد        برزمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز              انتقال پیام ممکن نیست

گشت عازم گروه پی  جویی          تا ببیند که عیب کار از چیست

سیمبانان پس از مرمت سیم          راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگدل را نیز          با تبر تکه تکه بشکستند
 
 
 
و حال نسخه جدید این شعر زیبا




 
 

در كنار خطوط سيم پيام         خارج از ده دو كاج روئيدند

ساليان دراز رهگذران        آن دو را چون دو دوست مي‌ديدند

روزي از روزهاي پائيزي            زير رگبار و تازيانه باد

يكي از كاج ها به خود لرزيد     خم شد و روي ديگري افتاد

گفت اي آشنا ببخش مرا          خوب در حال من تأمل كن

ريشه‌هايم ز خاك بيرون است     چند روزي مرا تحمل كن

كاج همسايه گفت با نرمی             دوستی را نمی برم از یاد

شاید این اتفاق هم روزی          ناگهان از برای من افتاد

مهربانی بگوش باد رسید           باد آرام شد، ملایم شد

کاج آسیب دیده ی ما هم       کم کمک پا گرفت و سالم شد

میوه ی کاج ها فرو می ریخت          دانه ها ریشه می زدند آسان

ابر باران رساند و چندی بعد          ده ما نام یافت کاجستان

شاعر: محمد جواد محبت،  همان شاعر دوکاج

خدایا

خدایا 
چشم باطنی به ما عنایت فرما که خاصانت را در هر لباسی بشناسیم

خواسته ی بزرگی است ولی از کرم او دور نیست

دل از تو و دین از تو و ایمان از تو

شیخ ابوسعید ابوالخیر را باید یکی از سلاطین عشق نامید

هنوز که هنوز است نفسش در میان اشعاری که منسوب به اوست جریان دارد و حس می شود
اشعاری که شاید فقط یک بار از دهان مبارکش بیان گردیده و ثبت شده
اشعاری که بسیارشان از دیگران بوده و طبق گفته محمد بن منور جز یکی دو تا از رباعیات را که خود آن سلطان سروده است دیگر اشعار نقلی بوده از جناب شیخ ابوسعید ابوالخیر:


ای رونق کیش بت پرستان از تو
وی غارت دین صد مسلمان از تو
کفر از من و عشق از من و زنار از من
دل از تو و دین از تو و ایمان از تو
ابو سعید

۱۳۹۰/۰۸/۱۲

که این مذهب ماست ..

.
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بت پرستی اگر این است که این مذهب ماست
.

یوسف ما را اگر گرگی درد

سر شیری را نفهمد گاو و میش
          جز به شیران کم بگو اسرار خویش
با حریف سفله نتوان خورد می
          گرچه باشد پادشاه روم و ری
یوسف ما را اگر گرگی درد
          به که مردی ناکسی او را خـَرد
اقبال

مکانیزم ماشینهای مکانیکی پیچیده با انیمیشن های ساده



 
سیستم ماشینها با انیمیشن های ساده
  در تصاویر زیر عملکرد ماشین های مکانیکی نسبتا پیچیده ، در قالب انیمیشن های ساده قابل به تصویر کشیده شده است:
 
تا بارگذاری کامل تصاویر شکیبا باشید!
 
موتورهای محوری هواپیما
 

چرخ خیاطی
موتور ساعت
گیربکس (جعبه دنده) دستی خودرو
پلوس خودروهای دیفرانسیل جلو
اسلحه ناوهای جنگی
 
موتور اتومبیل از نوع گردان (Wankel) که اختراع بسیار جالبی است و در برخی خودرو های خاص استفاده می شود و قدرت بسیار بالایی دارد
 
 
 



--

--
 



۱۳۹۰/۰۸/۱۰

(حتما ببینید فوق العاده زیباست ( خانه شيخ بهايي

خانه شیخ بهایی 

حتما ببینید و به صدا گوش کنید !
فوق العاده است!!!

 
 
كاري از حميد رضا حسيني
 دستمريزاد به او

همین بس است که آئین چاکری داند

جهان عشق نه میری نه سروری داند
          همین بس است که آئین چاکری داند
بیا به مجلس اقبال و یک دو ساغر کش
          اگرچه سر نتراشد قلندری داند

زنی در استرالیا، یک تمساح را به همسرش ترجیح داد



زنی در استرالیا، یک تمساح را به همسرش ترجیح داد. منابع خبری در این خصوص اعلام کردند: گریگ لئونگ، مرد استرالیایی است که توانایی تحمل تمساح را در خانه نداشت.
 
 
او از همسرش ویکی 52 ساله خواست که میان او و تمساح یکی را انتخاب کند. همسر این مرد پرستار است و در شهر ملبورن کار می‌کند. او این تمساح را 13 سال قبل در مقابل منزلش یافته و آن را به خانه آورده و از این حیوان نگهداری می‌کرد.
 

مرد استرالیایی انتظار نداشت که همسرش تمساح را به او ترجیح دهد و تصمیم بگیرد که پس از 25 سال زندگی مشترک از او جدا شود.
 

زن استرالیایی در گفت و گو با روزنامه‌های محلی گفت: نمی‌تواند از این تمساح که مانند پسرش است دست بکشد. برای او جدایی از همسرش آسانتر است. اگر شوهر این زن، از او جدا شود، می‌تواند از خودش مراقبت کند، اما تمساح بیچاره نمی‌تواند از خودش به تنهایی مراقبت کند.
 

مرد استرالیایی مجبور شده از همسرش بخواهد میان او و تمساح، یکی را انتخاب کند، چون این زن اغلب وقت خویش را صرف نگهداری از تمساح کرده و در رسیدگی به امور خانه سستی می‌کند. او گاهی اجازه می‌داده تمساح در تختخواب اندرو، پسر 9 ساله این زوج بخوابد.