۱۳۹۰/۰۶/۰۹

داستان زیبایی از مثنوی جناب مولانا

داستان زیبایی در مثنوی جناب مولانا بیان شده که شاید به مناسبت عید سعید فطر بد نباشه که اون رو اینجا بیان کنم

زمانی یکی از اولیاء الهی که خیلی ها میشناختنش میره توی یک میخونه ی بزرگ ، توی مرکز شهر به گونه ای که همه ی دوستدارانش اونو می بینن و یک جام شراب هم دستش می گیره و شروع می کنه از اون جام نوشیدن، بیشتر اونایی که می بیننش سریعا توی دلشون شروع می کنن به بدگویی نسبت به این مرد و کلا از ارات قبلیشون پشیمون میشن و رو بر می گردونن و کلی هم بد و بیراه می گن ..

یکی دو نفر از افراد عمیق تر هم اونجا بودن و با دیدن این وضعیت عجیب روشون رو می کنن به همدیگه و می گن: از جناب شیخ بعیده که عمل حرام رو انجام بده و اون هم به این صورت ، حتما یک حکمتی در کار جناب شیخ باید باشه ..

میرن توی شرابخانه و از جناب شیخ می پرسن که جناب شیخ شما برای چی آمدین توی این شرابخانه ؟

جناب شیخ هم می گن: مگه نمی بینید که دارم از جام شراب می نوشم؟!

می گن چرا می بینیم ولی نمی تونیم به چشمامون اعتماد کنیم ، ما چندین سال هست که شما رو می شناسیم، باور این موضوع برای ما خیلی سخته ؟
شیخ هم زیر بار نمی رفته  

بعد اون مریدای مخلص شروع می کنن به زاری کردن و می گن تا حکمت این کار رو نگین ما از اینجا نخواهیم رفت و بعد وقتی که جناب شیخ این اصرار خالصانه رو از اون ها می بینه بهشو می گه:

این قدح رو بردارین و برید از خمره هایی که در زیر زمین هست برام یک کاسه شراب بیارین ، تا دلیلش رو بهتون بگم ..

بعد اون مرید ها هم می رن به طرف خمره های چندین ساله ی شراب تا برای جناب شیخ یک قدح شراب پر کنند و بیارن!

قدح رو به خمره ی اولی می زنند در کمال تعجب می بینند که داخلش عسل هست و قدحشون پر از عسل شد

میرن سراغ خمره ی دومی ، می بینند باز هم همین اتفاق افتاد

سراغ سومی و چهارمی و خلاصه می بینند که تمام خمره های شراب تبدیل شدن به خمره های عسل ..

با گریه و ارادت صد چندان میان پیش شیخ زانوی ادب می زنند و می گن:

در خرابات آمدی شیخ اجل
جمله می ها از قدومت شد عسل
کرده ای مبدل تو می را از حدث *
جان ما را هم بدل کن از خبث


حدث hodos = نجاست و پلیدی

هیچ نظری موجود نیست: