۱۳۹۰/۰۱/۲۳

امشب مي خوام داستان شخصي رو براتون بنويسم که يک الگوي بي ادعا بود

با گروه دانشجويان رشته ي زبان همراه شد و در يک اردوي دانشجويي در دانشگاه اراک شرکت کرد ، اردويي به مقصد جنوب ايران و بازديد از مناطق طبيعي و بعضا جنگ زده ي اون طرفا.

يکي از جاهايي که گذرشون ميافته شوشتر هست در کنار رود خروشان دز که در همون زمان فرياد دخترها بلند مي شه که يکي افتاد توي آب يکي افتاد توي آب.

مهدي که آموزش ناجي غريق ديده بود بلافاصله بعد از پرسيدن نقطه ي غرق شدن دختر خانم دانشجو در اونجا شيرجه مي زنه و مدت قابل توجهي پايين مي مونه ولي دختر رو پيدا نمي کنه، چرا که اون قسمت جريان خروشان و وحشيي در حرکت بوده، خلاصه بعد از اينکه دختر خانم رو پيدا نمي کنه مياد روي آب و از اونايي که کنار ايستاده بودن مي پرسه که اثري ازش نديدين و اونا مي گن خير...

مهدي دوباره ميره زير آب که سريعا دختر بعد از مهدي مياد بالا البته بدون روح و مهدي به همون نام و نشون مي مونه زير آب ...

تا اينکه خبر رو به اراک به خانواده ي بزرگوارشون دادن ، پدر مهدي خودش بلند شد رفت شوشتر و در کنار اون منطقه اي که مهدي غرق شده بود ، گروه غواص ها هم به ياري آمده بودن که شايد بتونن جسد پاک مهدي رو از آب بگيرن ولي نتونستن موفق بشن تا اينکه پدرش آب رو قسم به نام هاي مقدس خداوند داده بود که جسد رو برگردونه و در حالي چشمان پدر به آب خيره بود، جسد روي آب ظاهر شد.

به همراه چند قطره اشک - روحش شاد

هیچ نظری موجود نیست: