۱۳۸۸/۱۰/۲۱

گرگ خیره سر - اثر فریدون مشیری

گفت دانايي که: گرگي خيره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاري است پيکاري سترگ
روز و شب، مابين اين انسان و گرگ
زور بازو چاره ي اين گرگ نيست
صاحب انديشه داند چاره چيست
اي بسا انسان رنجور پريش
سخت پيچيده گلوي گرگ خويش
وي بسا زور آفرين مرد دلير
هست در چنگال گرگ خود اسير
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته مي شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا مي کند
خلق و خوي گرگ پيدا مي کند
در جواني جان گرگت را بگير!
واي اگر اين گرگ گردد با تو پير
روز پيري، گر که باشي هم چو شير
ناتواني در مصاف گرگ پير
مردمان گر يکدگر را مي درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اينکه انسان هست اين سان دردمند
گرگ ها فرمانروايي مي کنند
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنايان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غريب
با که بايد گفت اين حال عجيب؟

۱ نظر:

sadatmand گفت...

سلام علی آقای گل سید خاکی هستم و با اجازه ی شما داریم نفسی توی هوای پاک وبتون تازه می کنیم البته اگر ساعد مراغه ای یا این گرگها بگذارند ولی قلبا" دوستت دارم سالار