۱۳۸۹/۰۸/۰۳

صعود به زردکوه

به این لینک مراجعه فرمایید:
http://kooh121.blogspot.com/2010/10/blog-post.html

سلام
تصاویری از صعود به یکی از قلل 4000 متری زردکوه بختیاری
جای همگی خالی بود


--
ارسال توسط علی شریفی به کوهستان در 10/25/2010 01:18:00 AM

۱۳۸۹/۰۷/۱۴

از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟!


ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف می کنند و می گویند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده:

«
ما در نجف، در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم که در جشن ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم سوگواری کنیم. یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)، اول شب نماز مغرب و عشا را خواندیم آن گاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب دادیم. یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که نجف آبادی بود و معدن ذوق. آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (۱۰ الی ۲۱ مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم. نجف خیلی گرم می شد. آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که عرب های بومی را هم اذیت می کرد چه برسد به ما ایرانی ها که اصلا خواب و استراحت نداشتیم. آن سال آن قدر گرما زیاد بود که اصلا قابل تحمل نبود. نکته دیگر این که حجره من رو به شرق و خورشید بود. تقریبا مخروبه هم بود. من فروردین را در آن جا به طور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعا کشنده بود. وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم، مثل برداشتن نان از تنور، خیلی سریع بیرون می آمدم.

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع. در بغداد و بصره و نجف، گرما، تلفات هم گرفته بود. ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد. آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که کتابی هم نوشته به نام «شناسنامه خر» آمد. مدیر مدرسه مان، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود. به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمی گذره، حرفی داری بگو. ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد .عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود: « اجمل بنات عصرها » «زیباترین دختر روزگار» گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم. اگر شما را مخیر کنند بین این که با این دختر به طور مشروع و قانونی ازدواج کنید و هزار سال هم با کمال خوشی و بدون غصه زندگی کنید یا این که جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید، کدام را انتخاب می کنید؟!

سوال، خیلی حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحب. گفت: آقایان واقعیت را بگویید. جا نماز آب نکشید. عجله نکنید، درست هم جواب دهید.

اول، کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت: سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟! معلوم شد نظر آقا چیست! شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده.

کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) این طور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم! آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تیکه خنده راه می افتاد.

نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند: « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » «ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند» پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده.

خوش ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلی. گفت: والله چه عرض کنم! باز هم خنده حضار.

نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم. کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت، هم چون حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی. بلند شدم. رفتم داخل حجره. حالتم غیر عادی بود. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است، یک آقایی نشسته در صدر مجلس. تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته بودند، در این مرد موجود بود. یک جوانی پیش من، در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت: این آقا خود علی (ع) است! من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه. کاغذ رسیده بود به دست نفر نهم یا دهم. رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود که خطاب به من گفت: آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم. فکر کردم اگر بگویم عیششان بهم می خورد. اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم. خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل (مدیر مدرسه) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت: آقا دیگر از این شوخی ها نکن! ما را بد آزمایش کردی.

۱۳۸۹/۰۷/۱۳

از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟!


از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟!
 

ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف می کنند و می گویند که هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده:
 
«ما در نجف، در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم که در جشن ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم سوگواری کنیم. یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)، اول شب نماز مغرب و عشا را خواندیم آن گاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب دادیم. یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که نجف آبادی بود و معدن ذوق. آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (۱۰ الی ۲۱ مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم. نجف خیلی گرم می شد. آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که عرب های بومی را هم اذیت می کرد چه برسد به ما ایرانی ها که اصلا خواب و استراحت نداشتیم. آن سال آن قدر گرما زیاد بود که اصلا قابل تحمل نبود. نکته دیگر این که حجره من رو به شرق و خورشید بود. تقریبا مخروبه هم بود. من فروردین را در آن جا به طور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعا کشنده بود. وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم، مثل برداشتن نان از تنور، خیلی سریع بیرون می آمدم.
 
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع. در بغداد و بصره و نجف، گرما، تلفات هم گرفته بود. ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد. آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که کتابی هم نوشته ب�

موزه ی آستان قدس رضوی


۱۳۸۹/۰۷/۱۲

با " نود" حال می کنیم فقط

شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم

از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم

با " نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم

وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم

می توانیم صادرات کنیم
بس که جوک های آذری داریم

برف و باران نیامده به درک
ما که باران کوثری داریم !

گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم

خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم

ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم

چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟

ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم

این طرف روزنامه های زیاد
آن طرف دادگستری داریم

جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم !

چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بین مریخ و مشتری داریم

به حقوق بشر نیازی هست
ما که اصل برابری داریم ؟

حرف هامان طلاست سی سال است
قصد احداث زرگری داریم

اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم

خنده اصلا به ما نیامده است
بس که مداح و منبری داریم

تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم

هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم !

سعید بیابانکی