۱۳۹۰/۱۰/۰۱

بسیار زیبا


        روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

        ملا در جوابش گفت: بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
        دوستش دوباره پرسید: خب ، چی شد ؟
        ملا جواب داد: بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم
        که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود
        به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ،
        چون زیبا نبود
        ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی
        دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم
        دوستش کنجاوانه پرسید: چرا ؟
        ملا گفت: برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم

هیچ نظری موجود نیست: