مرحوم «حاج رسول دادخواه تبريزى» يكى از مهاجران حقيقى بود كه با توبه، از عالم حيوانى و نفسانى خود مهاجرت كرد و سرانجام در جمع مهاجران الى الله قرار گرفت.
وى مردى قوى هيكل و مشهور به فسق بود كه از ارتكاب گناهان صغيره و كبيره ابايى نداشت. او را به عنوان «رسول ترك» مىشناختند. يك سال در ماه محرم الحرام كه هيئت آذربايجانىهاى مقيم تهران مراسم عزادارى برپا كرده بودند، او نيز مانند ديگر شركت كنندگان سر از پا نمىشناخت و براى عرض ادب به مقام شامخ سالار شهيدان درآن مجلس شركت مىنمود.
گروهى از محترمان هيئت كه «رسول ترك» را خوب مىشناختند، از حضور فعال و همكاريش در كارهاى هيئت ناراحتشده، جوانى را به عنوان قاصد به سوى او روانه كردند تا به او بگويد ديگر به هيئت نيامده و در مجلس شركت نكند.
«رسول ترك» به شدت ناراحت مىشود و هيئت را ترك مىكند.
يكى از مسؤولان هيئت، شبى در عالم رؤيا خوابى مىبيند و پس از بيدار شدن از خواب، سراسيمه به طرف منزل رسول ترك حركت مىكند. وقتى با رسول ترك روبرو مىشود و او را به هيئت دعوت مىكند; رسول مىگويد: شما مرا بيرون كرديد، حالا دعوت مىكنيد؟ بايد بگوييد چه اتفاقى افتاده است.
وى ماجراى خواب خود را اين گونه بيان مىكند:
شب در عالم خواب ديدم در صحراى كربلا هستم و خيمههاى امام عليه السلام برافراشته است. جلو راه ورودى به خيمهها سگى هار و درنده ايستاده بود و به هر دشمنى كه قصد حمله به خيمهها را داشتحمله مىكرد و مانع ورود دشمنان به محوطه خيام مىشد. بدن آن حيوان بدن سگى بود; اما سر و صورتش، سر وصورت تو بود.
رسول ترك با شنيدن اين ماجرا مىگويد: راست مىگويى؟ يعنى من سگ در خيمههاى حسين عليه السلام بودم؟
هنگامى كه پاسخ مثبت مىشنود، از خود بى خود مىشود و توبه مىكند و در جمع محبان حقيقى و مهاجران الى الله قرار مىگيرد .
كار رسول ترك به جايى رسيد كه در آخرين لحظات عمر چشمانش را باز كرد و صدا زد: آقام گلدى، آقام گلدى (آقايم آمده، آقايم آمده.)
اين غلام آزاد شده امام حسين عليه السلام سرانجام در سال 1339 هجرى شمسى مطابق با شب 15 رجب سال 1380 هجرى قمرى جان به جان آفرين تسليم كرد و در قبرستان «نو» واقع در قم روبروى حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام مدفون گرديد. مرقد اين عاشق دلباخته واقع در ضلع غربى قبرستان در كنار مرقد مرحوم كربلايى كاظم مىباشد .
تا دلم در حرم قرب تو يابد راهى
آتشى زن به وجودم كه برآيد آهى
سفر از خويش نكردم كه رهم دور افتاد
ورنه تا كعبه وصل تو نباشد راهى
تو به يك كاه دو صد كوه گنه مىبخشى
من بيچاره چه سازم كه ندارم كاهى
به جز از تو كه كشى ناز گنه كاران را
نشنيدم كه كشد ناز گدا را شاهى
مطلب از اين آدرس گرفته شده:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر