داستان زیبایی جناب مولانا دارن با عنوان خورندگان پیل بچگان یا داستان کسانی که بچه فیل را می خورند
داستان از این قرار است که گروهی میرن به سوی جنگل های هندوستان و یک نصیحت گری به اونها می گه: وقتی رفتین توی جنگل اگه گرسنتون شد اونجا یک حیوونی هست به نام فیل که بچه ی خیلی خوشگلی هم داره و اتفاقا شکارش هم خیلی راحته و خیلی هم خوش مزه هست ولی مبادا یک وقت وسوسه بشین و اونو شکار کنید و بخورید، به ضعیفی اون بچه نگاه نکنید ، بلکه این رو حساب کنید که مادرش تا اون سر دنیا هم که لازم باشه میاد سراغتون و دمار از روزگارتون در میاره.
پیلبچگانند اندر راهتان
صید ایشان هست بس دلخواهتان
بس ضعیفاند و لطیف و بس سمین
لیک مادر هست طالب در کمین
از پی فرزند صد فرسنگ راه
او بگردد در حنین و آه آه
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زان کودک مرحوم او
خلاصه اون حضرات رفتن جنگل و توی راه حسابی گرسنشون شد و اتفاقا توی مسیرشن یک بچه فیل ترگل و ورگل دیدن و نتونستن ازش بگذرن.
بچه فیل رو کشتن و به سیخ گرفتن و کبابش کردن ، بعدش هم به راه خودشون ادامه دادن فقط یک نفر به یاد پند اون ناصح افتاد و لب به بچه فیل نزد و گرسنگی رو با تمام سختی که داشت تحمل کرد ..
کلی رفتن تا به شب رسیدند ، گفتند استراحت کنیم و بخوابیم ، همشون خوابیدند ، توی همین موقع ها بود که فیل متوجه شد بچش رو کشتند ، شروع کرد به بو کشیدن و توی مسیر حرکت کردن تا اینکه رسید به این حضرات ...
دید همشون خواب هستند، آمد تک تک دهناشون رو بو کرد ، هر کدوم که دهنش بوی بچه فیل رو میداد خیلی آروم پاشو گذاشت روش و بدون اینکه صدایی ازش دربیاد همونجا لهش کرد و فقط کاری به اون کسی که لب نزده بود نداشت ، وقتی که اون شخص بیدار شد دید تمامی همراهانش با سطح زمین یک شدند ، خدا رو شکر کرد که تونسته بر گرسنگی غلبه کنه و سیر کردن خودش رو با جونش برابر نکرده ....
جناب مولانا از بیان این داستان هدف خاصی داره و طبق معمول اصل قضیه که مد نظر ایشون بوده چیز دیگه ای هست و اون هم اینه که:
بعضی وقتا ممکنه کسانی رو ببینیم که مرد خدا هستند ولی در عین حال مال و ثروتی ندارند و به ظاهر قدرتی ندارن، مبادا یک وقت بهشون بی حرمتی کنیم یا خدای ناکرده ظلمی در حقشون برقرار کنیم..
از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم
اینها داستانشون مثل همون بچه ی فیل می مونه که به ظاهر خیلی بی دفاع هستند ولی صاحبشون آنچنان دماری از روزگار ظالمین درمیاره که نگو ...
تا دل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
و البته در جای دیگه هم بیان می کنه ، از اونجایی که ما چشم باطن بینمون ضعیف هست و نمی تونیم تشخیص بدیم که چه کسی از اولیاء خداوند هست و چه کسی نیست، بهتره که هر کسی رو که می بینیم این احتمال رو بدیم که ممکنه از اولیاء الهی باشه و به چشم حقارت در هیچ کسی نگاه نکنیم ، مبادا ببینیم یک نفر که حتی داره به ظاهر گدایی می کنه آدم زبونی هست، شاید هم او از بزرگان باشه و در لباس فقر کار اهل دولت می کند
داستان از این قرار است که گروهی میرن به سوی جنگل های هندوستان و یک نصیحت گری به اونها می گه: وقتی رفتین توی جنگل اگه گرسنتون شد اونجا یک حیوونی هست به نام فیل که بچه ی خیلی خوشگلی هم داره و اتفاقا شکارش هم خیلی راحته و خیلی هم خوش مزه هست ولی مبادا یک وقت وسوسه بشین و اونو شکار کنید و بخورید، به ضعیفی اون بچه نگاه نکنید ، بلکه این رو حساب کنید که مادرش تا اون سر دنیا هم که لازم باشه میاد سراغتون و دمار از روزگارتون در میاره.
پیلبچگانند اندر راهتان
صید ایشان هست بس دلخواهتان
بس ضعیفاند و لطیف و بس سمین
لیک مادر هست طالب در کمین
از پی فرزند صد فرسنگ راه
او بگردد در حنین و آه آه
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زان کودک مرحوم او
خلاصه اون حضرات رفتن جنگل و توی راه حسابی گرسنشون شد و اتفاقا توی مسیرشن یک بچه فیل ترگل و ورگل دیدن و نتونستن ازش بگذرن.
بچه فیل رو کشتن و به سیخ گرفتن و کبابش کردن ، بعدش هم به راه خودشون ادامه دادن فقط یک نفر به یاد پند اون ناصح افتاد و لب به بچه فیل نزد و گرسنگی رو با تمام سختی که داشت تحمل کرد ..
کلی رفتن تا به شب رسیدند ، گفتند استراحت کنیم و بخوابیم ، همشون خوابیدند ، توی همین موقع ها بود که فیل متوجه شد بچش رو کشتند ، شروع کرد به بو کشیدن و توی مسیر حرکت کردن تا اینکه رسید به این حضرات ...
دید همشون خواب هستند، آمد تک تک دهناشون رو بو کرد ، هر کدوم که دهنش بوی بچه فیل رو میداد خیلی آروم پاشو گذاشت روش و بدون اینکه صدایی ازش دربیاد همونجا لهش کرد و فقط کاری به اون کسی که لب نزده بود نداشت ، وقتی که اون شخص بیدار شد دید تمامی همراهانش با سطح زمین یک شدند ، خدا رو شکر کرد که تونسته بر گرسنگی غلبه کنه و سیر کردن خودش رو با جونش برابر نکرده ....
جناب مولانا از بیان این داستان هدف خاصی داره و طبق معمول اصل قضیه که مد نظر ایشون بوده چیز دیگه ای هست و اون هم اینه که:
بعضی وقتا ممکنه کسانی رو ببینیم که مرد خدا هستند ولی در عین حال مال و ثروتی ندارند و به ظاهر قدرتی ندارن، مبادا یک وقت بهشون بی حرمتی کنیم یا خدای ناکرده ظلمی در حقشون برقرار کنیم..
از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم
اینها داستانشون مثل همون بچه ی فیل می مونه که به ظاهر خیلی بی دفاع هستند ولی صاحبشون آنچنان دماری از روزگار ظالمین درمیاره که نگو ...
تا دل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
و البته در جای دیگه هم بیان می کنه ، از اونجایی که ما چشم باطن بینمون ضعیف هست و نمی تونیم تشخیص بدیم که چه کسی از اولیاء خداوند هست و چه کسی نیست، بهتره که هر کسی رو که می بینیم این احتمال رو بدیم که ممکنه از اولیاء الهی باشه و به چشم حقارت در هیچ کسی نگاه نکنیم ، مبادا ببینیم یک نفر که حتی داره به ظاهر گدایی می کنه آدم زبونی هست، شاید هم او از بزرگان باشه و در لباس فقر کار اهل دولت می کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر