۱۳۸۹/۰۵/۲۳

رمضان

مولانا جلال‌الدين در غزلي مي‌گويد:
آمد رمضان و عيد با ماست
قفل آمد و آن كليد با ماست
بربست دهان و ديده بگشاد
وان نور كه ديده ديد با ماست
آمد رمضان به خدمت دل
وان كش كه دل آفريد با ماست
در روزه اگر پديد شد رنج
گنج دل ناپديد با ماست
كرديم ز روزه جان و دل پاك
هر چند تن پليد با ماست
روزه به زبان حال گويد
كم شو كه همه مريد با ماست
چون هست صلاح دين در اين جمع
منصور و بايزيد با ماست

اين شاعر و عارف قرن هفتم در غزل ديگري مي‌گويد:
نك ماه رجب آمد تا ماه عجب بيند
وز سوختگان ره گرمي و طلب بيند
گر سجده كنان آيد در امن و امان آيد
ور بي‌ادبي آرد سيلي و ادب بيند
حكمي كه كند يزدان راضي بود و شادان
ور سر كشد از سلطان در حلق كنب بيند
گر درخور عشق آيد خرم چو دمشق آيد
ور دل ندهد دل را ويران چو حلب بيند
گويد چه سبب باشد آن خرم و اين ويران
جان خضري بايد تا جان سبب بيند
آمد شعبان عمدا از بهر برات ما
تا روزي و بي‌روزي از بخشش رب بيند
ماه رمضان آمد آن بند دهان آمد
زد بر دهن بسته تا لذت لب بيند
آمد قدح روزه بشكست قدح‌ها را
تا منكر اين عشرت بي‌باده طرب بيند
سغراق معاني را بر معده خالي زن
معشوقه خلوت را هم چشم عزب بيند
با غره دولت گو هم بگذرد اين نوبت
چون بگذرد اين نوبت هم نوبت تب بيند
نوبت بگذار و رو نوبت زن احمد شو
تا برف وجود تو خورشيد عرب بيند
خامش كن و كمتر گو بسيار كسي گويد
كو جاه و هوا جويد تا نام و لقب بيند

مولانا در يكي از رباعيات خود در ديوان شمس مي‌گويد:
دل گرسنه عيد تو شد چون رمضان
وز عيد تو شد شاد و همايون رمضان
وانگه عمل كمان به مو وابسته است
گر مو شود انديشه نگنجد به ميان

در رباعي ديگري چنين مي‌گويد:
اندر رمضان خاك تو زر مي‌گردد
چون سنگ كه سرمه بصر مي‌گردد
آن لقمه كه خورده‌اي قذر مي‌گردد
وان صبر كه كرده‌اي نظر مي‌گردد

يا در رباعي ديگري مي‌سرايد:
خورشيد و ستارگان و بدرما اوست
بستان و سراي و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عيد رمضان و شب قدر ما اوست

مولانا در ترجيع‌بندي از ديوان شمس مي‌گويد:
نك رمضان آمد و قدرست و عيد
وز تو رسيدست در آن شب برات

در ترجيع‌بند ديگر مي‌آورد:
ماه رمضان آمد اي يار قمر سيما
بربند سر سفره بگشاي ره بالا
اي ياوه هر جايي وقتست كه بازآيي
بنگر سوي حلوايي تا كي طلبي حلوا

اين شاعر و عراف قرن هفتم در غزلي از ديوان شمس تبريزي مي‌گويد:
مي لعل رمضاني ز قدح‌هاي نهاني
كه به هر جات بگيرد تو نداني كه كجايي
رمضان خسته خود را و دهان بسته خود را
تو مپندار كز آن مي نكند روح فزايي

در بيتي از غزلي ديگر مي‌گويد:
غنيمت دار رمضان را چو عيدت روي ننموده‌ست
و عيدت گر كنارستي ز غم جان بركناره‌ستي

در غزلي با مطلع :سوخت يكي جهان به غم آتش غم پديد ني» مي‌گويد:
مژده دهيد عاشقان عيد وصال مي‌رسد
زآنك نديد هيچ كس خود رمضان و عيد ني

مولانا در غزلي با مطلع «باده چو هست اي صنم بازمگير و ني مگو» مي‌گويد:
فاش بيا و فاش ده باده عشق فاش به
عيد شده‌ست و عام را گر رمضان است باش گو

مولوي در غزلي با مطلع «شدست نور محمد هزار شاخ هزار» مي‌گويد:
به سوزني كه دهان‌ها بدوخت در رمضان
بيا بدوز دهانم كه سيرم از گفتار

او در غزلي ديگر با مطلع «مه روزه اندرآمد هله اي بت چو شكر» مي‌سرايد:
همه مست و خوش شكفته رمضان ز ياد رفته
به وثاق ساقي خود بزديم حلقه بر در

مولانا جلال‌الدين در بخش 71 دفتر پنجم مثنوي مي‌گويد:
از طعام الله و قوت خوش‌گوار
بر چنان دريا چو كشتي شو سوار
باش در روزه شكيبا و مصر
دم به دم قوت خدا را منتظر
كه آن خداي خوب‌كار بردبار
هديه‌ها را مي‌دهد در انتظار

اين عارف پارسي‌زبان در بخش 7 دفتر پنجم مثنوي، روزه و نماز و همه چيزهاي بروني را گواهي بر نور دروني برمي‌شمرد و مي‌گويد:
اين نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهي دادنست از اعتقاد
اين زكات و هديه و ترك حسد
هم گواهي دادنست از سر خود
خوان و مهماني پي اظهار راست
كاي مهان ما با شما گشتيم راست
هديه‌ها و ارمغان و پيش‌كش
شد گواه آنك هستم با تو خوش
هر كسي كوشد به مالي يا فسون
چيست دارم گوهري در اندرون
گوهري دارم ز تقوي يا سخا
اين زكات و روزه در هر دو گوا

مولانا همچنين در يكي از رباعيات خود مي‌گويد:
اي عادت عشق عين ايمان خوردن
ني غصه‌ي نان و غصه‌ي جان خوردن
آن مائده چون زر و زو شب بيرونست
روزه چه بود صلاي پنهان خوردن

او در بخش 88 دفتر اول مثنوي مي‌گويد:
تو چه داني ذوق آب ديدگان
عاشق ناني تو چون ناديدگان
گر تو اين انبان ز نان خالي كني
پر ز گوهرهاي اجلالي كني
طفل جان از شير شيطان باز كن
بعد از آنش با ملك انباز كن

در بخش 179 دفتر سوم مي‌گويد:
رزق حق حكمت بود در مرتبت
كان گلوگيرت نباشد عاقبت
اين دهان بستي دهاني باز شد
كو خورنده‌ي لقمه‌هاي راز شد
گر ز شير ديو تن را وابري
در فطام اوبسي نعمت خوردي
ترك‌جوشش شرح كردم نيم‌خام
از حكيم غزنوي بشنو تمام

در بخش 70 دفتر پنجم مثنوي مي‌آورد:
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوي خوان آسماني كن شتاب
دم به دم بر آسمان مي‌دار اميد
در هواي آسمان رقصان چو بيد
دم به دم از آسمان مي‌آيدت
آب و آتش رزق مي‌افزايدت
گر ترا آنجا برد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
كين طلب در تو گروگان خداست
زانك هر طالب به مطلوبي سزاست
جهد كن تا اين طلب افزون شود
تا دلت زين چاه تن بيرون شود

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8706121359

هیچ نظری موجود نیست: