اول گناه
عارفي يك روز نماز مىگزارد. كسى كنار او نشسته بود و نماز وى را
مىنگريست. پيش خود او را تحسين مىكرد و حسرت مىخورد. از درازى سجدهها
و حالت او در نماز تعجب مىكرد و در دل، به او آفرين مىگفت.
عارف نماز خود را پايان داد و همان دم، رو به مردى كه در گوشه نشسته بود
و او را مىنگريست، كرد و گفت: اى جوانمرد!تعجب مكن.
كسى را مىشناسم كه چون به نماز مىايستاد، فرشتگان صف در صف مىايستادند
و به او اقتدا مىكردند. اكنون در چنان حالى است كه دوزخيان نيز از او
ننگ دارند.
مرد گفت: او كيست؟
گفت: ابليس.
*******
بزرگى گفت: اگر همه شب بخوابيد و بامداد در دل بيم داشته باشيد، بهتر از
آن است كه همه شب تا صبح عبادت كنيد و بامداد، گرفتار عجب و كبر باشيد.
اول گناه كه پديد آمد، كبر بود كه از شيطان سر زد.
منبع :برگرفته از كتاب حكايت پارسايان،رضا بابايي
Homayoon
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر